"خوب جناب داوودآبادی ..
ما به شما هم مثل ادعلی رفیق شفیقتون توهین کردیم که کمانتمون رو تایید نفرمودید ؟
یه سوال از شما دارم !
مهندس ضرغامی سابقه چند ساعته شرکت در منطقه رو دارند ؟؟؟
دست بردارید!
کمی منصفانه نگاه کنید.
یا علی
نویسنده: دل شدگان
با عرض سلام و احترام:
کاشکی جناب مهندس ضرغامی می فرمودند که چند روز سابقه حضور در جبهه را دارند؟!
سر یک روزش شام می دهمنیشخند
آب که سر بالا بره قورباقه هم ابوعطا می خواند...
خدا قوت و خسته نباشید.
دلم برایت تنگ شده مومنگل
نویسنده: ابوالفضل
بنام حضرت دوست
روزگار عجیبی است.
روزگار غریبی است.
دیر آمده ها زود می خواهند بروند.
نه. ببخشید. دیر آمده ها صاحبِ خانه هم شده اند و این ماییم که باید زحمت را کم کنیم!
روزگار عجیبی است.
جوان های امروزی، همان هایی که برخی آنان را فاسدالاخلاق و ... می دانند، راحت تر جبهه بودنمان را باور می کنند.
روزگار غریبی است.
باید برگه سوابق جبهه مان را دست مان بگیریم و به دیر آمده هایی که چند سالی هم از خودمان کوچک ترند و بچه ای بودند در جبهه، نوپا، ثابت کنیم که:
- در سه راه مرگ کجا بودیم!
- اصلا روزها و ماه های آغازین جنگ چیکار می کردیم.
نه. اصلا ایرادی به کسی نیست.
ولی وقتی کسی که هنوز با مداد مشق شب می نوشته، حالا امروز تا کم می آورد، یقه می دراند که:
- کربلای پنج کجا بودی؟!
خدا رحم کرد این نوباوگان! درصدر اسلام نبودند.
وگرنه حضرت امام حسن (ع) را هم به خاطر سابق? کم جبهه، زیر سوال می بردند!
آقا جان!
ما جبهه نبودیم.
هیچکداممان.
ولی مطمئن باشید هیچگاه حاضر نیستیم برگه سابق? جبهه مان را بر سر نسل امروز و حتی پرروتر از آن، بر فرق دیروزی ها بکوبیم!
همین دوستان بزرگوار، فقط و فقط به خاطر بغض و حسادت - و نه هیچ چیز دیگر. چرا که حسادت از چشم و زبان شان شعله می کشید – اول به سابق? جبه? "مسعود ده نمکی" گیر دادند.
جالب تر این که، وقتی تیرشان به سنگ خورد و دیدند کم آورده اند، همین رفقای مثلا شفیق، به سابقه جبهه من هم گیر دادند.
قشنگ است اگر برایتان بگویم: خود من با همان که از من می پرسید:
- ببینم حمید، تو مگه چقدر جبهه بودی؟ اصلا مگه تو نیروی عملیاتی بودی؟ تو که توی تبلیغات بودی به جلو چیکار داشتی؟!
در تیپ ذوالفقار لشکر 27 بوده ایم. و البته من واحد آرپی جی بودم و او ...
می دانید همه اینها برای چی بود؟
به خاطر انتشار آن خاطره از آزادی خرمشهر که شاهد غلت زدن ده ها بسیجی بر روی میدان مین در خرمشهر بوده ام.
چرا این چنین می کنند؟
چون فرمان برند.
باید این کنند وگرنه نان که حلال نمی شود!
باید کار کرد. باید جان کند. باید این و آن را زد تا حق ماموریت گرفت.
این که به یکصد نام مستعار وبلاگ و سایت راه بیندازی تا عقده هایت را بر سر "اخراجی ها" خالی کنی، وظیفه است و تکلیف!
و ای کاش همین حضرات، این قدر که از جناح های سیاسی و مافیای قدرت فرمان بری دارند، از ولایت فرمان می بردند که امروزمان این نبود.
و این همه از عدم پیروی از ولایت است و بس.
راستی!
این که این مثلا دو نفر که اتفاقا دو وبلاگ به نام های مختلف علیه مسعود ده نمکی راه انداخته اند، در یک روز یک نظر مثل هم می دهند، شما شک نکنید که هر دوی شان یکی باشند!
دو فیلم با یک بلیط!
من خبر ندارم آقای ضرغامی چقدر جبهه بوده. ولی همین که دیدم چه کسانی به چه چیزی گیر دادند، فهمیدم که در راستای همان سوال سابقه جبهه من و مسعود است و بس.
پس حواسمان باشد:
اگر سابق? جبهه مان از فلانی و فلانی کم تر بود، حق اظهار نظر نداریم. اصلا حق حیات نداریم.
راستی جوان هایی که پدرشان شاید روزی در جبهه بوده و خودتان و خدایی ناکرده پدرتان از فیلم اخراجی ها خوشتان آمده، سریع بروید کارت جانبازی و سابق? جبهه پدرتان را آماده کنید که "بازپرسان یوم القیامه"، سراغ شما هم خواهند آمد.
راستی مگر وسعت جبهه فقط به اندازه دو نفر بوده و بس؟!
دوستان عزیز!
باور کنید خدا شاهد است.
باور کنید دروغ حرام است.
و باور کنید روز قیامتی هم هست.
پس: از خودتان حساب بکشید پیش از آن که از شما حساب بکشند.
در آخر یاد شعری از شاعر بزرگوار "محمدحسین جعفریان" افتادم.
منظورم با هیچکس نیست.
شاید که خود من اولین مخاطبش باشم:
ُبزدلانی کز یَمِ خون تَر شدند
از بسیجی ها بسیجی تر شدند
نوشته شده در تاریخ جمعه 89 بهمن 15توسط
مـــــــــــــهـــــــــــــاجـــــــــــــــــر