با سلام به همه دوستان خوب پارسی بلاگ، امیدوارم که سال خوبی رو داشته باشید،
آرزوی بهترین ها برای همه شما خوبان...
هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــفــــــــــــــــــــــــــــــــــــتـــــــــــــــــــــــــــــ ماه بعد...
تو این هفت ماه صبا هر هفته یک اس ام اس به نسیم میداد!
یه شب که صبا میخواست بهش اس ام اس بده، دید که نسیم یه اس ام اس فرستاده که:
صبا؛ تو این مدت خیلی بهت بد کردم منو حلال کن...
خواست جواب بده که پشیمون شد بگه حلال کردم!
چند شب روز که گذشت صبا تصمیم گرفت بره تا رودر رو با نسیم حرف بزنه!
با یکی از دوستاش همانگ کرد که با ماشین اون برن که فشار به بدنش نیاد تو مسیر...
بعد یه سه هفته ای ! بلاخره تصمیم گرفتن که برن و حرفشو به نسیم بگه...
بدون اینکه بهش خبر بده که داره میاد حرکت کردن وقتی که رسیدن رفتن در خوابگاه منتظر شدن که خانوم تشریف بیاره! که بعد یه ساعتی دید که با دوستاش
داره میاد، پیاده شد و رفت طرفشون!
نسیم که انگار برق گرفته ش! همینطور نگاه میکرد و که صبا یه سلام تحویل همشون داد و گفت اگه اشکال
نداره که یه کار خصوصی با نسیم خانوم داشتم ممنون اگه تنهامون بزارید!
اوناهم راهشون رو گرفتن و رفتن خوابگاه! صبا که همینطور نگاهش میکرد گفت: علیک سلام نسیم!
چیه؟ نترس غریبه نیستم! همون بچه مذهبی دیوانه ام!
نسیم تا خواست چیزی بگه گفت بیا، اینجا که نمیشه حرف بزنیم.رفتن یه پارک خلوت رو گیر آوردن ونشستن!
صبا گفت: این عصا و این مدت بدبختی منو میبینی؟ اینا کلا تقصیر تو هستش،خوب حالا چی میخوای جوابم بدی؟
نسیم یه چند لحظه ای ساکت بودوبعدش شروع کرد که: آره همه این ماجرا تقصیر پریسا بود که بهم میگفت تو با این قیافه خوشگلی که داری چرا میخوای با یه
مذهبی ازدواج کنی و مجبورت کنه چادر بپوشی و نتونی اونطور که دلت میخواد زندگی کنی و تیپ بزنی!
تو حالا جونی تیپ زدنت تو چشم میاد! تا اینو گفت صبا جوابشو داد که مگه من ... هستم بخوام ازدواج کنم که
اینطورکارهای بخواد انجام بده دیگه تو این مدت شناختی منو!
تا غروبی تو همین حرف ها بودن که نسیم رو گذاشت در خوابگاه و رفتن خانه معلم و مشغول استراحت...
صبا خیلی اذیت شده بود، و بدون اینکه با نسیم حرف یا اس ام اس خوابید!
صبح که بیدار شدن و رفتن در خوابگاه دیدن یه پریسا با یه پسره جروبحث میکنه و کارشون داره میکشه به دعوا!!!؟ صبا با رفیقش اول خواستن برن ببینن طرف
کیه پشیمون شدن! صبر کردن که ببینن آخرش به کجا میره! که یهو نسیم زنگ زد و با یه حالت مهربون پرسید که عزیزم کجایی!!!
صبا هم گفت که داخل خانه معلم فعلا استراحت میکنم تا غروب که بیام دنبالت بریم بیرون!
نسیم هم با جمله ی که مخصوص خود دخترها هستش برا وقتی میخوان طرف رو ... کنن!!؟
گفت: که قربونت مراقب خودت باش، دوستت دارم، بای!
دیگه فهمیدن که قضیه باید جدی باشه! که بعد چند دقیقه نسیم هم اومدش ودعوا بالاتر گرفت!!!
حرکت کردن رو به پارکی که با خوابگاه فاصله چند دقیقه ای داشت تو مسیر بودن پسره یه تماس گرفت که بعد چند دقیقه یه پسر دیگه اومد!
رفیق صبا هم گوشی صبا رو گرفت و شروع کرد به فیلم گرفتن برا روز مبادا!!!
همین که پسر رسید دعوا بیشتر شد وبعد چند دقیقه یهو یه سیله زد تو گوش نسیم!
صبا خواست پیاده شه که رفیقش نذاشت! گفت: وایسا ببینیم چی میشه تو کاریت نباشه بریم پائین هردو پسر
رو میزنم فقط بهت اشاره دادم تو برو روبه ماشین که زودی سوارشیم فرار کنیم!!!
دعوا بدجور بالا گرفت بود که پریسا هم بی نصیب نماند و آنچنان زد تو صورتش که خون از دماغ پریسا جاری شد! دیگه معطل نکردن پیاده شدن و همین که نسیم
و پریسا چشمشون به صبا و رفیقش افتاد شروع به گریه که آقا صبا به دادمون برسید اینا دزد هستن!!!
صبا همین که رسید به نسیم یه سیلی زد تو گوش نسیم بعد رو به پسرا کردن و گفتن: فیلمتون رو گرفتیم یا بگید جریان از چه قراره یا همین پا میریم کلانتری!
که یکی از پسر ها گفت؛ شما اقا صبا هستید؟
تا اینو شنید یخ کرد! گفت آره چطور مگه؟
که جواب داد، ما باهم رفیق هستیم و این رابطه رو هم پریسا ردیف کرد ما اصلا خبر نداشتیم که قرار بوده
شما باهم ازدواج کنید، تا اینکه یه روز که تو ... باهم بودیم یه اس ام اس از طرف تو اومد که وقتی پرسیدم
این کیه جریان رو بهم گفت، داداش فقط همین رو بهت میگم که اینا ارزش هیچی ندارن شرمنده به خدا حالاهم
هرچی بگی حق داری! صبا که داشت سکته رو میزد اصلا باورش نمیشد که نسیم یه همچین دختری باشه که حتی تا ... هم با طرف بره.هیچ حرفی رو متوجه
نمیشد سر درد بدی گرفته بود که رفیق صبا خیلی ناراحت بود که صبا رو اینطور میدید، یه فحش بهشون داد که بلکه جواب بدن و اونارو بزنه! تا فحش رو داد رفیق
پریسا تا اومد جواب بده سریع با مشت زد تو دماغش که خون تمام صورتش رو گرفت و افتاد زمین!
رفیق نسیم که دید اوضاع خرابه هیچی نگفت!
صبا انگار بازم تصادف کرده بود، میخواست دنیا نباشه! به بدبختی یه گوشه نشست و تمام روزهایی که با نسیم بود رومثل فیلم از جلو چشماش رد میشد...
حرف هایی که چند دقیقه قبل شنیده بود و چهره نسیم که داشت گریه میکرد داشت اونو دیوانه میکرد...
که رفیقش اومد یه مقدار آب به صبا داد، گلوی صبا بهم چسبیده بود به سختی آب رو خورد!
بعد یه چند دقیقه ای صبا گفت برو گوشی هردو پسره رو بگیر ببین عکس یا فیلمی ازینا داخلش هست.
اول نمیدادن که عکس خانوادگی داخل گوشیه، که رفیق صبا چاقو رو گذاشت زیر گردنشون و گفت حالا جرات دارید بگید گوشی نمیدیم! گوشی رو که نگاه کردن
چشمشون به فیلم و عکس پریسا و نسیم افتاد!
رگ گردنشون میخواست از فشار بترکه! رفیق دید که حال صبا ناجوره رفت ماشین رو آورد و وقتی که خواستن برن صبا یه نگاه بهشون کرد و چند دقیقه ای طول
کشید... و بدون اینکه حرفی بهشون بزنه رفت رو به ماشین که حضرات اومدن گفتن که گوشی هارو بدید وگرنه نمیزاریم زنده برید!!!
رفیق گفتش که گوشی میخواید باشه چشم بزار صبا رو سوار کنم خودم بهتون میدمش!!!
ههمین که درب ماشین رو بست هردو رو با چاقو زد طوری که بلند نشدن! رفت روبه پریسا و نسیم که صبا قسم عموی شهیدش رو داد که برگردد،اونم یه مکثی
و برگشت رو به ماشین سوار شدن و روبه شهرشون راه افتادن...
تو مسیر خیلی ناراحت بودن طوری که رفیق دید اگه حرفی نزه صبا سکته رو زده!
بلاخره سکوت رو شکست و شروع به حرف زدن که صبا ازین حال و هوا دربیاد، ولی دریغ که صبا
نمیتونست فراموش کنه...
از اون روز چند سال میگذره...
پریسا؛ ازدواج کرد و بعد چند وقت گذشته سالمی رو که داشت تو خیابون اونو وشوهرشو میبینه میگه:
به پریسا خانوم شب به همراه رفیقت خدمت باشیم که ...
حالا داره با همون گذشته زندگی میکنه...
نسیم؛ که عقد اولش با پسرخاله ش بود متوجه شدن و طلاق دادن!
دومی رو با یه پسره ساده بود که اونم تو نامزدی یه سر تا دانشگاه رفته بودن و باقی ماجرا...
سومی هم که دیگه گفتن نداره،وقتی که با یکی از هم کلاسی ها رفتن باهم جزوه نوشتن!!؟ مردم خیرتماس
میگیرن و میان میگیرنشون!
حالا یه سال هستش که مثلا ازدواج کرده! ولی روزگارش شده آخرت یزید...
صبا هم که بعد اون به هیچ دختری اعتماد نکرد و رفاقتی نداشت! حالا هم که خدا بخواد همین سال جدید قراره ازدواج کنه...
انشاالله که همه عاقبت بخیر بشن...
دوست عزیز شما که زحمت خوندن رو کشیدی،پس خواهشا نظرت رو هم بزار که باعث دلگرمی ماهستش!
مهاجر
23/12/1390
یاعلی