«مثنوي روزگاران»
امشب از غم ميزباني مي کنم
ياد دوران جواني مي کنم
خاطراتم را مصور مي کنم
ظلمت دل را منور مي کنم
برفراز يادها پر مي زنم
روزگار خويش را سر مي زنم
روزگار مستي و دلدادگي
عشق بازي، بي دلي، آزادگي
روزگاران سربه داران خمين
عاشقان زاده زهرا، حسين
امشب اين غمباده رنگين مي کنم
مرهمي بر بغض سنگين مي کنم
من ز حلقوم تمام لاله ها
فاش مي گويم غم آلاله ها
من زبان لکنت پروانه ام
مانده اي از ره در اين ويرانه ام
کشف اسرار نهاني مي کنم
با قلم هم مهرباني مي کنم
من کيم جامانده اي از کاروان
در پي اين کاروان، با سر روان
هم قطاران ديده ها را تر کنيد
با من اينک ناله را از سر کنيد
هم قطاران آه من آه شماست
درد من از درد جانکاه شماست
راوي فتحيم و غوغا کرده ايم
عشق را در خون تماشا کرده ايم
عشق خونين، عشق بي سر، عشق ناب
عشق مجنون، عشق غلطان در تراب
خون دل، خون عطش، خون جنون
خون خونخواهان غائب تا ظهور
خون مظلوميت هابيل ها
زخم دار دشنه قابيل ها
ما محبت را تناول کرده ايم
ما به خون ياس ها گل کرده ايم
ياس ها تصوير عشق حيدرند
ياس ها گلبوسه پيغمبرند
ياسها احرام نيلي بسته اند
از فدک صورت به سيلي بسته اند
خاک را با ناله آذين کرده ايم
جبهه ها را مهد آئين کرده ايم
ما محبت را تناول کرده ايم
ما زخون ياس ها گل کرده ايم
ما خروش ناله هاي بي سريم
سينه سرخان ولاي حيدريم
دانش آموزان عشق و غيرتيم
درلباس اهل بيت عترتيم