بعضي از آنها که خون نوشيدهاندارث جنگ عشق را پوشيدهاندعدهاي « حسنالقضا » را ديدهاندعدهاي را بنزها بلعيدهاندبزدلاني کز هراس ابتر شدنداز بسيجيها بسيجيتر شدندآي، بيجانها ! دلم را بشنويداندکي از حاصلم را بشنويدتو چه ميداني تگرگ و برگ راغرق خون خويش، رقص مرگ راتو چه ميداني که رمل و ماسه چيستبين ابروها رد قناصه چيستتو چه ميداني سقوط «پاوه» را« باکري» را « باقري» را « کاوه» راهيچ ميداني « مريوان» چيست؟ هان !هيچ ميداني که « چمران» کيست؟ هان !هيچ ميداني بسيجي سر جداستهيچ ميداني « دوعيجي» در کجاست؟اين صداي بوستاني پرپر استاين زبان سرخ نسلي بيسر استتو چه ميداني که جاي ما کجاستتو چه ميداني خداي ما کجاستبا همانهايم که در دين غش زدندريشه اسلام را آتش زدندبا همانها کز هوس آويختندزهر در جام خميني ريختندپاي خندقها احد را ساختندخونفروشي کرده خود را ساختندباش تا يادي از آن ديرين کنيمتلخ آن ابريق را شيرين کنيمبا خميني جلوه ما ديگر استاو هزاران روح در يک پيکر استما زشور عاشقي آکندهايمما به گرماي خميني زندهايمگرچه در رنجيم، در بنديم مازير پاي او دماونديم ماسينه پرآهيم، اما آهنينسل يوسفهاي بيپيرا